جدول جو
جدول جو

معنی بذل کردن - جستجوی لغت در جدول جو

بذل کردن
بخشیدن بخشش کردن بخشش کردن
تصویری از بذل کردن
تصویر بذل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
بذل کردن
بخشش کردن، کرم کردن، عطا کردن، جود کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بخش کردن
تصویر بخش کردن
قسمت کردن، بهره بهره کردن، تقسیم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بغل کردن
تصویر بغل کردن
کسی را در آغوش گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بحل کردن
تصویر بحل کردن
حلال کردن، از جرم و گناه کسی درگذشتن
فرهنگ فارسی عمید
(مَ مَ غَ)
بخشیدن. آمرزیدن. عفو کردن. گذشتن. اغماض کردن. درگذشتن. حلال کردن: گفت من مستوجب هر عقوبت هستم... لیکن خواجه (احمد حسن) مرا (حسنک) بحل کند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 182).
ببخشای ما را بحل کن پدر
بفضل و کرم خود تو در ما نگر.
(از قصص الانبیاء ص 86).
شعیب گفت هشت سال شبانی من کن تا دختر را گویم ترا از مهر بحل کند. (قصص الانبیاء ص 93).
تا همی جان و دل از من ببری
وای تو گر نکنم منت بحل.
قطران.
جبرئیل آن زن را گفت: ابومسلم را بحل کن، او گفت: ابومسلم پدر مسلمانان را گویند و او پدر مسلمانان نیست. (تاریخ بخارا ص 84).
بیکار مباش من بحل کردم
برکن که ز نیکوان همان ماند.
سیدحسن غزنوی.
آزردمت ای پدر نه بر جای
وای ار بحلم نمی کنی وای.
نظامی.
گفت من سوگند دارم تا تو مرا مال ندهی ترا بحل نکنم، اکنون دست بدین زیر نهالی کن و آنجا مشتی زر برگیرو مرا ده تا سوگند من راست شود و ترا بحل کنم. (تذکرهالاولیاء عطار).
هین بحل کن مر مرا زین کار زشت
ای کریم و سرور اهل بهشت.
مولوی.
شیخ فرمود آنهمه گفتار و قال
من بحل کردم شما را آن جدال.
مولوی.
صاحب گلیم شفاعت کرد و گفت من او را بحل کردم. (گلستان سعدی).
شنیدم که گفت از دل تنگ ریش
خدایا بحل کردمش خون خویش.
سعدی (بوستان).
ما را به زادی کن حلال از آن شراب ناب خود
باری بحل کن یک نظر روزی در آن جلاب خود.
امیرخسرو دهلوی.
چرخ زن را خدای کرد بحل
قلم و لوح گو بمرد بهل.
اوحدی.
دل ببردی و بحل کردمت ای جان لیکن
به ازین دار نگاهش که مرا میداری.
حافظ.
خون دلم خوردی و کردم حلال
جان ز تنم بردی و کردم بحل.
ملاشریف.
قاتل خود را بحل کردم که دست از من نداشت
داشتم تا نیم جانی دست او در کار بود.
میر امیری.
و رجوع به بحل و بحلی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ بَ سَ)
در تداول عامه، گوشها را بل کردن، راست ایستانیدن گوش برای بهتر شنیدن. راست و پهن کردن گوش. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به بل و بله و بله گوش شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بوس کردن
تصویر بوس کردن
بوسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بحث کردن
تصویر بحث کردن
جستاردن کاویدن کنجکاوی کردن در امری، گفتگو کردن درباره مطلبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بخش کردن
تصویر بخش کردن
تقسیم کردن، توزیع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باطل کردن
تصویر باطل کردن
ستردن بیهوده ساختن بی معنی کردن، ناراست جلوه دادن ابطال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوش کردن
تصویر بوش کردن
سعی کردن، کوشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باز کردن
تصویر باز کردن
گشاده کردن (در و مانند آن) گشوده کردن مفتوح ساختن، وا کردن گره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بها کردن
تصویر بها کردن
قیمت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باد کردن
تصویر باد کردن
نفخ، ورم و متورم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلع کردن
تصویر بلع کردن
اوباردن بنگشتن ناجویده فرو بردن بلعیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باب کردن
تصویر باب کردن
مرسوم کردن، متداول کردن، رایج کردن، مد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثقل کردن
تصویر ثقل کردن
شکم نرفتن سخت شدن فضول در معده و اجابت نکردن آن با درد شکم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایل کردن
تصویر ایل کردن
زیر فرمان گرفتن، رام کردن مطیع کردن منقار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنا کردن
تصویر بنا کردن
عمارت کردن ساختمان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
گردن کشیدن نافرمانیدن، دست اندازی ستم ستم کردن تعدی کردی تجاوز کردن، نافرمانی کردن یاغی شدن سرکشی کردن عصیان ورزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلبل کردن
تصویر بلبل کردن
عاشق کردن، آشفته کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بری کردن
تصویر بری کردن
بیزار کردن، دور کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بعث کردن
تصویر بعث کردن
برانگیختن، زنده کردن (مردگان)، فرستادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزه کردن
تصویر بزه کردن
گناه کردن، خطا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسر کردن
تصویر بسر کردن
باخر رسانیدن چیزی را بسر بردن، موافقت کردن با چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسمل کردن
تصویر بسمل کردن
ذبح کردن، سر بریدن، سر بریدن حیوانی حلال گوشت را
فرهنگ لغت هوشیار
نوسته کردن گلو گیر شدن، دشمنی کردن -1 از غصه و مصیبت و گرفتگی و تاثر گریان و غمگین شدن و بخود فرو رفتن: (طفلک براثر ملامت بغض کرده)، کینه گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخل کردن
تصویر اخل کردن
در کاری خلل وارد آوردن کار شکنی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جذل کردن
تصویر جذل کردن
شادمانی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بول کردن
تصویر بول کردن
شاشیدن گمیز ریختن چامیدن شاشیدن ادرار کردن گمیز انداختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بغل کردن
تصویر بغل کردن
درآغوش گرفتن: (بچه را بغل کرد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بند کردن
تصویر بند کردن
اسیر کردن، دربند کردن، چسباندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بحث کردن
تصویر بحث کردن
گفتگو کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بخش کردن
تصویر بخش کردن
تخصیص
فرهنگ واژه فارسی سره